دختری به لطافت ِ باران
10.یا متکبر وقتی شنیدم دختری پنج ساله رو بردن تو یه جمعی بلکه براش خونواده ای پیدا بشه ناخودآگاه یاد ِ "باران" افتادم... وقتی شنیدم پدر و مادرش از هم جدا شدن و هیچکدوم سرپرستیش رو قبول نکردن باز هم یاد "باران" افتادم... وقتی شنیدم دختر بچه ی داستان خوشگل و خوش سر و زبون بوده باز یاد "باران" افتادم... وقتی شنیدم دخترک گفته تا حالا چند نفر بهم قول دادن میبرنم شهربازی اما هنوز نبردنم به یاد "باران" افتادم... وقتی دلم برای معصومیت ِ کودکانه و لطافت ِ دخترانه اش که دارد می سوزد سوخت دوباره یاد "باران" افتادم... وقتی شنیدم قراره خونواده ای سرپرستیش رو قبول کنه و ...